تا همیشه میخواهمت
سلام دنیزم
روزگاری در درونم جوانه زدی و آشیانه ای برای خود ساختی
تو در آشیانه ی خود بزرگ میشدی و گاهی بر من نهیب میزدی که هستی
خون هایمان از طریق جویی به هم راه داشتند
غذایت به خوراک من بستگی داشت و نفست هم...
تا اینکه آن ریسمان ارتباط من و تورا بریدند
تو دیگر میتوانستی در خارج از من زندگی کنی
اما هنوز نه بدون من...
تو باید هنوز از شیر من تغذیه میکردی
بعد گفتند شش ماه که بگذرد در کنار شیر مادر میتوانی از غذای کمکی هم استفاده کنی
و بعد از یکسال و اندی دیگر شیر هم احتیاج نداری.
جااااااااااااان مادر....میبینی از وابستگی محض تو به مادر تا استقلال کاملت
اندکی بیش از دو سال بود
ولی من از لحظه ی جوانه زدنت تا همیشه به تو محتاجم
نکند زمان فاصله بین مارا بیشتر کند
مرا از تو دور کند و تورا به دیگران نزدیک؟!!!!!!
میخواهمت مادر برای همیشه ی تاریخ بودنم....