دنیز توپولیدنیز توپولی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

دنیزین قالارجیلاری...

داستان دنیز و واکسن یکسالگی

1392/11/22 21:35
نویسنده : مری ماما
148 بازدید
اشتراک گذاری

امروز سه تایی(بابایی-مامایی و دنیز جون)ساعت 10 صبح رفتیم مرکز بهداشتی درمانی صفا

که نزدیک خونمونه.

هوا چند روزه شدیدا و بی سابقه سرده واسه همین کلی پوشوندمت که یه وقت سردت نشه

رفتیم دیدیم خانوم دکترت اونجا نیست واسه بررسی قد و وزنت.

چند دقیقه منتظر شدیم تا اینکه اومد بردمت پیشش همچین با لبخند نگاش میکردی

که اونم خندش میگرفت.یه مسواک انگشتی بهت داد تا دندوناتو مامانی مسواک بزنه.

از امروز دیگه باید مسواک بزنی عزیزم نباید بذاریم اون هفت تا مروارید قشنگت

سیاه و پوسیده شن.

بعدش نشوندمت روی ترازو 11 کیلو شدی .

بعدش قدتو اندازه کرد 76 بود و دور سرت 48 بود.

اینا یعنی خیلی خووووووووب هورااااااااااااااا آفرین دنیز آفرین مامانی ی ی ی ی

بعدش واااااااای نوبت واکسنت بود جییییییییییییییز

رفتیم تو اتاق عمو واکسن من همچین خودمو جمع کرده بودم و اضطراب داشتم که نگو.

عمو واکسن آمپولو تو بازوی ناز دست راستت فرو کرد انگار نه انگار که بهت جیززز زد.

بعد اینکه آمپول تموم شد تو هم خندیدی!!!!!!!!!!منو بابایی همینطوری مات موندیم

من پرسیدم آقای دکتر این درد نداشت پس؟اونم خندید!!!

بعدش بابایی مارو برگردوند خونه دوتایی صبحونه خوردیم.

آفرین دختر گلم که گریه نکردی دست هوراااااااااااا سوت کف به افتخار دنییییییییز

                           واکسن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عمه زز
16 بهمن 92 8:35
قربون دنيز خوشگلم بشم كه مثه مامانش قوي و خوش خنده اس! حالا عمو دكتره فهميده دخمل ما پهلوانه وبلاگ قشنگت مباركه عزيزم. انشالا تا صد سالگي همراه بابايي و ماماني مهربونت هر روز شادياتو توش بنويسي
پریسا نجفی
18 بهمن 92 5:45
سلام دوست عزیزم خوبی ؟ ازسایتت خیلی خوشم اومد به منم سربزن اومدم برای دوستای خوبم که مادری نمونه هستند وبلاگی زنانه درست کردم که باب کارشونه اگر دوست داشتی ما را هم قابل بدون . راستی منو توی سایت قشنگت لینک کن و بهم خبر بده تا منم تو را توی سایتم قرار بدم ببخش و ممنون