دنیز توپولیدنیز توپولی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

دنیزین قالارجیلاری...

روز تولدت بابارو بوس کردی

  اینم کیک تولد اولت                                      و حالا بعضی از کادوهای دنیز لباس طوسی از طرف بابایی و مامایی لباس بنفش از طرف خاله سمی از طرف آننه خرس قهوه ای از طرف مامای ساینا دختر عمه مامایی ...
12 اسفند 1392

بیماری

عزیز دل مامایی بعد از یک هفته اسهال و استفراغ شدید دیگه جون تو بدنت نمونده بود که ناچار شدیم سرم تزریق کنیم از پای نازت.سرم 14 ساعت طول کشید تا تموم شه. از ساعت 9 شب تا 11 صبح فردا.     اینم جوجو ها که اومدن نشستن رو پای دنیز ...
12 اسفند 1392

تولد یکسالگی لاله پارک تبریز

امروز بعد از اذان مغرب سه تایی رفتیم لاله پارک چون بابایی شنیده بود که جشن یکسالگی لاله پارک امروز و فردا اونجا برگزار میشه. رسیدیم اونجا دیدیم خبری نیست بابایی از آقا نگهبان پرسید که پس جشن کجاست؟ گفت طبقه بالا...رفتیم بالا دیدیم یه گروه موزیک آذربایجانی دارن خیلی ی ی ی ی قشنگ میزنن و همه دورشون جمع شدن و دارن فیلم برداری میکنن تو هم که تو بغل من داشتی تکون تکون میخوردی یعنی که نانای میکردی بابا هم شروع کرد به عکس و فیلم گرفتن. اونجا یه دلقک بود که بابایی ازش خواهش کرد باهات یه عکس بگیره تو هم تو بغلش با تعجب و کمی ترس نگاش میکردی. بعدش کلی عکس با هم گرفتیم و رفتیم طبقه آخر که اونجا پره از ...
2 اسفند 1392

داستان دنیز و واکسن یکسالگی

امروز سه تایی(بابایی-مامایی و دنیز جون)ساعت 10 صبح رفتیم مرکز بهداشتی درمانی صفا که نزدیک خونمونه. هوا چند روزه شدیدا و بی سابقه سرده واسه همین کلی پوشوندمت که یه وقت سردت نشه رفتیم دیدیم خانوم دکترت اونجا نیست واسه بررسی قد و وزنت. چند دقیقه منتظر شدیم تا اینکه اومد بردمت پیشش همچین با لبخند نگاش میکردی که اونم خندش میگرفت.یه مسواک انگشتی بهت داد تا دندوناتو مامانی مسواک بزنه. از امروز دیگه باید مسواک بزنی عزیزم نباید بذاریم اون هفت تا مروارید قشنگت سیاه و پوسیده شن. بعدش نشوندمت روی ترازو 11 کیلو شدی . بعدش قدتو اندازه کرد 76 بود و دور سرت 48 بود. اینا یعنی خیلی خووووووووب هورااااااااااااااا آفر...
22 بهمن 1392